دنیای من و آدم کوچولوها – مدیریت پول

رژیا پرهام – تورنتو

دخترک پنج‌سالهٔ مهدکودکم اصرار داشت که بانکِ پدرومادرش بانک خوبی نیست و به آن‌ها پول کمی می‌دهد و مطمئن بود عوض کردن بانک کار خوبی است، چون در آن‌صورت پدر و مادرش به اندازهٔ کافی برای تفریحات بهتر و بیشتر پول خواهند داشت. توضیح دادم که پدر و مادرت کار می‌کنند، حقوق می‌گیرند و بانک رابطه‌ای است بین آن‌ها و محل کارشان. اولش باور نکرد و دلیل آورد که پدر و مادرش به این دلیل کار می‌کنند که با همکارانشان دوست‌اند و همهٔ آدم‌بزرگ‌ها باید کار کنند. سعی کردم به روش بهتری توضیح بدهم؛ توضیحاتی که به‌ظاهر کمی قانعش کرد، ولی همچنان تغییر باورش به‌طور کامل راحت نبود. 

بعدازظهر آن روز موضوع را با مادرش در میان گذاشتم. تعریف کرد که این اتفاق به‌صورت دیگری در سن شش‌سالگی فرزند دیگرشان هم رخ داده بود. گفت: «پسرم همیشه اسباب‌بازی‌هایی بیش‌ازحد نیازش می‌خواست. توضیح دادن کاری از پیش نبرد و نهایتاً من و همسرم تصمیم گرفتیم او رو در جریان هزینه‌های ماهیانه بذاریم. به‌همین دلیل آخر ماه پسرک رو به بانک بردیم و جلوی او از صندوق‌دار خواستیم که چک‌های حقوقمون رو نقد کند و به‌جای اینکه به حساب بریزه، مبلغ رو به‌صورت پول نقد به خود ما بده. پول‌به‌دست دور میز بانک نشستیم، مبلغی برای قسط خونه، ماشین و هزینه‌هایی که مستقیم از بانک برداشت می‌شد، جدا کردیم و به صندوق‌دار برگردوندیم و گفتیم که تصمیم داریم این مبلغ رو بابت قسط خونه و ماشین و برق و… به حساب بذاریم، باقی پول رو به خونه بردیم، چند پاکت نامه برداشتیم و پشت هر کدوم یکی دو واژه نوشتیم. یکی هزینهٔ خوردوخوراک، دیگری پول گاز و آب‌وفاضلاب، یکی تلفن و اینترنت و موبایل، دیگری هزینهٔ بیمهٔ ماشین و بیمهٔ خانه، یکی دیگه پس‌انداز و… و نهایتاً روی آخرین پاکت نوشتیم هزینه‌های شخصی پسرک، که شامل اسباب‌بازی، لباس و برنامه‌های تفریحی یک ماه او بود. مبالغ مورد نیاز رو توی پاکت‌ها گذاشتیم، پاکت پسرک رو دستش دادیم و به او گفتیم بهتره خودش مسئول هزینه‌های شخصی‌ش باشه، چرا که مدیریت پولش از وظایف این ماه اوست. همون‌طور که حدس می‌زدیم، ده روز از ماه نگذشته بود که همهٔ پول‌هاش تمام شد. از اونجا که پولی براش نمونده بود، یه برنامهٔ اردو رو از دست داد، مجبور شد برای کادوی تولد صمیمی‌ترین دوستش یه نقاشی بکشد و هدیه بده و پولی برای تماشای فیلم مورد علاقه‌ش که تازه اکران شده بود، نداشت. چند ماهی به‌همین منوال گذشت و پسرک کم‌کم یاد گرفت که باید برای پولش برنامه‌ریزی درستی داشته باشه، جالب بود که بعد از گذشت چند ماه نه تنها پول کم نمی‌آورد، بلکه مبلغی هم داخل قلک کوچولوش می‌انداخت.»

گفتم: «چه عالی.» لبخندی زد و گفت: «تجربهٔ خوبی بود و آموزش مناسبی برای پسرک و نه برای من، چرا که من هیچ‌وقت هزینه کردن با پول نقد رو یاد نگرفتم و معتقدم خرید کردن با کارت اعتباری به‌مراتب راحت‌تر و بی‌دغدغه‌تره.» 

لبخند زدم و گفتم: «همین‌طوره و امیدوارم آموزش دادن دخترک کمتر زمان ببره.» خندید و گفت: «امیدوارم.»

ارسال دیدگاه